وقـتی به قـم رسید خـرابـه نـشین نشد شکرخدا که خواهرتانبیپـناه نیست
یک مرد هم نیـامده نزدیک محـملـش شب رابه آفـتاب که اذن نگـاه نـیست
اذنـم بـده بهطـعـنه بگـویم به شامـیان درقـم محـب فاطمه بودن گـناه نیست
دروازه راکه دیـد به یـاد رباب گـفت درشهر شام هیچ کسی سر به راه نیست
زیـنب کجا ومحـمـل بـیسایـبـان کجا
بـال و پر رقـیـه کـجـا ریـسـمـان کجا
زهـر فراغ خورد ولی دست وپا نزد معصومهات بجزتوکسی را صدانزد
مـسـمـوم شد ولـی به هـوای زیـارتت با اهل خویش حرفی ازین ماجرا نزد
میخواست تا شهـیده شود مثل مادرش هـرچـند تـازیـانـه بـه اوبـیحـیـا نزد
ازکوچهای گذشت که نامحرمی نداشت اطـراف او کـسی سـخـن نـابـجـا نـزد شکرخدا کهفـاطـمۀ تو زمین نخـورد اینجا کـسی به ساحـت اوپشت پا نزد
اصلا بهجان فـاطـمه سوگـند یا رضا اورا کـسـی بـرای رضـای خـدا نـزد
اذنم بـده به طـعـنـه بگـویم مـدیـنـه را قـم امـن بـود،فـاطـمـه را بیهـوا نزد
اینکوچهها کجا؟! غم آنکوچهها کجا
زهـرا کجـا وسـیـلی آن بـیحـیـا کجا